جوک سرگرمی...........

برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای وبلاگ کلیک کنید

جوک سرگرمی...........

برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای وبلاگ کلیک کنید

بسته کسب در آمد اینترنتی بنیاد برای اطلاع بیشتر بر روی لینک بالا کلیک کنید

برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای صفحه کلیک کنید

اشعار حمید حیدری

من رسیدم:
من رسیدم به سرزمین سریر
یا که شاید به باغ فراخ ماجراجویی عشق
من رسیدم:
به بوی خیس تپیدن؛
به مشت خشک تلاطم؛
به عمق نرم رهایی؛
به وزن صوت دریدن.
من رسیدم...
من رسیدم:
به دور نمای ذکاوت؛
من رسیدم به شاخسار تنگ علامت؛
و رسیدم به لوح پاک فراغت.
عاقبت من به خود رسیدم

کسب در آمد اینترنتی برای اطلاع بیشتر بر روی لینک

بالای صفحه کلیک کنید

دل ز گریه های آدمی سخت است یادت بودن در این روزگار سخت است
                            تقدیرم سیاه تر دیروز است
دلم غمگین تر از هر روز است
مردنت سکوتی بس زیباست چشمانت با خاموشی زیباست
                            گویا کفن سپید بر تنت زیباتر بود
گویا آرام تر به خوابی ابدی رفته بودی
اشک می ریزم برای گرسنگی شبانت فریاد می زنم از رنجهای شبانت
                            هر چند خاموشی من فریادتد هستم
اگر نیستی ، بگویی من صدایت هستم
 

اشعار سارا نوری

صدای تلخ و آشنا می اید
به همراه باد و طوفان می اید
خواه بمان خواه بمیر! این فصل زندگیست
می گذرد و می اید این راز زندگیست
باز هم بگو با تلخها و جدایی هایش دوستش داری
وجودت از او پر شده
انکار نکن ‍‍ چون نمایان شده


فکرهای مشوش در حواشیح کتابها پدیدار است

                اکنون من مانده ام و کتابهای نا تمام و این همه آرمان و آرزو...

 

برای حمایت از وبلاگ بر روی

 

لینک بالای صفحه کلیک کنید

چشم و گوش به نفرینی
در وقفِ آدمیان بود،
اگر نَه سپیدِ پگاه،
هم زردِ نیم‌روز
هر روز
سرخ تعبیر شد
و کاهنده کوه به فریادِ سکوت
همان اشارتِ تاریک کرد
که برگِ دَم زده در هُرمِ آفتاب
با رقصِ واپسین تا خاک.
 

بی‌صدا بی‌بهانه نیست،
ما نیز
بی‌صدا بی‌بهانه نبودیم.

هم‌صدا
ـ حیرتا ـ به شادترین ترانه شدیم،

به شادترین ترانه و پیداست،
پایانِ ترانه را
نَه که نمی‌دانی،
خوب این‌چنین که تو می‌خوانی.

در خانه سِحرِ سرانگشتت
همه عمر دریچه گشود.

بانویِ همه سِحر!
از چشمِ آسمان
هم نشانه‌ی توفان را
نَه که نمی‌خوانی،
نبضِ نسیم را
خوب این‌چنین که تو می‌دانی.
 

دور از خروشِ خیابان
در خانه سکوتیست امروز،
به گوشِ آفتاب‌نِشین
گوئی سکوتِ روستا،
میانِ دشت
وقتی به کارِ ساقه و داس
همهمه می‌شود.

طلسمی شکسته است انگار؛
هزار بهانه، هزار پندار
آرام‌آرام واهمه می‌شود.
 

اشعار سعید رضوانی

عشقت
بهایِ خسرانِ بودن است،
حاصلِ سالیانم نَه،
که سال بی‌تو همه سال
بر کِشت‌گاهَم
مترسک خمیازه می‌کشید.

به پیشانی نامت،
خوبِ بی‌ریاضت،
تقدیسِ قَدَمَم شد
بر راهِ بی‌تقدّس،

هم‌چنان در گوش کلامت
ترانه‌ی تسلّیم باد،
که دشوار باید رفت.
 

اشعار پیوند باور

ای که مثل تورو حتی
توی رویا نمی بینم
سر کوچه های ذهنم
به خیال تو میشینم
ببین این زمستون سرد
به منو تو چه جفا کرد
بین ما یه سد محکم
یه کوه یخی بنا کرد
نکنه دلت دوباره
منو اینجا جا بذاره
نکنه چشمای نازت
اشکمو بیاد نیاره
نکنه غریب بمونم
توی شهر آرزوهات
نکنه دیگه نباشم
توی رویا توی فردات
بگو بر می گردی اینبار
هنوزم هستی وفادار
اون روزای خوب رفته
بگو بازم میشه تکرار
انتظار سخته ولی من
طاقتم خیلی زیاده
تا ابد میشینم اینجا
خیره می مونم به جاده
دل من میگه ازعمرم
یه روزم باقی بمونه
میاد اون عشق و امیدم
اون که تنها آرزومه
من امیدم به همینه
من امیدم به همینه
 

از سیاهی چرا هراسیدن

شب پر از قطره های الماس است..........

فروغ

زیستن در لحظه ها را بیاموز و از جمیع فرداها پیکر کینه توز بطالت را میافرین . مرگ سخن دیگریست . مرگ سخن ساده ایست و من دیگر برای تو از نهایت سخن نخواهم گفت . که چه سوگوارانه ست تمام پایان ها . رجعتی باید . رجعتی دیگر باید . به حریم مهربانی گل های ابریشم . به رنگ روشن پرهای مرغ دریایی . به باد صبح که بیدار می کند . چه نرم . چه مهربان . چه دوست . رجعتی باید

چه جمله ای.... زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست .امتحان ریشه هاست؛ ریشه هم هرگز اسیر باد نیست ریشه هم هرگز اسیر باد نیست

کمی انتظار برای من

همیشه به چهار راه
دیر می رسم.
و زمین خسته
که دیگر توان مرا ندارد.
باید بنشینیم
و فاصله های کش دار را شماره کنم
کمی انتظار برای من
و گویش تو با زمین
او را صبور تر خواهد کرد.
بمان بر سر خیابان
کمی انتظار برای من

 

تا تلاقی خطوط موازی به انتظارت خواهم نشست

از کجا آمده بودی.
این چنین آرام آرام
از کنار آخرین پنجره که از آن می گذشتم.
خسته خسته راه رفته بودم.
تنهایی ام در امتداد دستهایت بزرگتر خواهد شد.
من اینجا
تا تلاقی تمام خطوط موازی.
تا پر شدن صدای قلبم
به انتظارت خواهم ایستاد

بی راه

بی راه زیبا و بدکاره.
و سحر خنیاگر آن که
فراموش می کنم
مرگ پرنده ای را
در انتهای راه.

اشعار مریم تاجیک

بانوی تنهای من  

گاه با خود عهد می کنم
بدیهایت را فراموش کنم
باور کن
ادامه ات را...
من هنوز خسته از کوله بار سختی
پدرت هستم.
و از عقده های کودکی ات بیزارم.
فراموشم می کنی
من هم مانند برادرم .
به خانه که می رسم .
عطش یک چای گرم دارم .
کاسه سوپی را که همیشه برای من فراموش می کنی
باور کن
-هیچ زن هرزه ایی
در خانه ات پیر نمی شود .
گناه را به خانه نیاورده ایم
زیستن را از یاد برده ام.
و گمشده ایی اینچنین تنها را رها می کنی

تو یک نوری ز خورشیدی
چرا از سایه می ترسی
گمان کردی که چون بیدی؟
چرا از باد می ترسی
نه آن رنگی
که بارانی بشوید جسم بی جانش
نه آن مرداب دلگیری
که گویا مرده فرجامش
نگو جانا که تنهایم
بیا از قطره دریا شو
نترس از حمله ی سرما
بیا یک سرو زیبا شو
بیا بشکن حصار تن
بیا فریادها سرکن
بیا برخیز و با خوابی
تمام دیده ها ترکن
ز خون پک تو ای گل
هزاران لاله می روید
وطن نام اهورا را
برون از خانه می گوید

 

اشعار مهدی فاضل

انتظار
سردرگمی
جستجو
هدیتی است از جانب تو
و قطره های اشکی که از فراق تو می چکد
روح عطشوار مرا سیراب می کند
اینک چه سخت
لبخند معصومانه ی تو
دستان اراده ی مرا تا اوج سقوط می کشاند
و چه بی رحم است
چشمان زیرک تو
در خواب های آشفته ی من
ای کاش بی دریغ بود روزگار در سخاوت خویش
تا ستارگان
آذین آسمان پیوند ما می شدند

 

 

مجالی نیست، نازنین
زندگی را فریاد کن!
تپش پرحرارت قلب را مجالی نیست
سرخی خون را فریاد کن!
فرصتی نیست، نازنین
زندگی را تصویر کن!
فوران اشک شوق را فرصتی نیست
آبی عشق را تصویر کن!
که تنها نگاه روشنای نیلی صبح سپید برای من کافی‌ست.

 

آرام و بی‌صدا گام بر‌می‌داشت.
در اعماق سرد و تاریک اکنون خویش،
اندیشه‌ای بود گوییا خاموش!
نقش گنگ آرزوهای نهان‌اش،
بود شاید
کاین چنین پیدا
غلت می‌خورد در هذیان گرم خویش!
الهه‌ی سکوتی سرشارتر از خیال بود شاید کاین چنین به شهوت
به زیر سینه‌ی خویش می‌کشیدش!
گیج و عبوس گام برمی‌داشت.
در رویایی که از تنگنای پر پیچ و خم ذهن‌اش
رهی سخت دشوار می‌پویید.
در خیالی که از دالان دیوارهای پر سکوت‌اش
بی‌خیال و شاد چرخ می‌زد.
در بخارآلود خاکستری خام نگاه‌اش گام برمی‌داشت.
تنها، امیدی در دست داشت که مدام می‌فشردش؛
سیمایی گشاده که از روشنای‌اش، لبخند بروید
و زندگی در تولدی دوباره اوج گیرد!
 

اشعار بهمن بهمنانه

برخیز و رختِ رخوتِ خوابِ خرابِ خویش برکن
که برهنه‌گی را شایسته‌تر
تا جامه‌ای تار و پودش نفرتی ناموزون
که چنین‌اش بافته‌ای
برخیز و کمرِ نگاهِ کورِ گور گسیخته‌ات بشکن
که سیاهی را بایسته‌تر
تا نمایی ذره ذره‌اش تاریِ ناهمگون
که چنین‌اش ساخته‌ای
 

سوالمو جواب نداد میگه حرفام گنگ براش
نذاشت که من راهی بشم به زیر بارون چشاش
سوالمو جواب نداد ، گفتش که دوستت ندارم
نمی تونم توی دلت گلای عشقو بکارم
حال منو نفهمیدش وقتی که رفتش بی صدا
ندید که غم عشقشو من کشیدم تا به کجا
نفهمیدش که بعد از اون، سایه ای حتی ندارم
نمی دونم دونست یا نه ، تو این شبا بی ستارم
نفهمیدم چشاش چطور یک دفعه منو جادو کرد
تا لب دره سقوط چه طوری منو راهی کرد
جاده هارو طی می کنم تا دورشم ازیاد چشاش
اشک منو درمیاره طرز قشنگ خنده هاش
دستای مهربونیشو نداد به دست سرد من
قبول نکرد که عاشقه، این دل بیچاره من
بعد جواب سرد اون، دل مثل بچه ها شده
سهم منم از عشق اون، گریه بی صدا شده
قلم تو دستم دوباره گریه رو از سر می گیره
از این همه مکر و دروغ جون می ده آروم می میره
همه می گن ساده نباش رفته که رفته بی خیال
اسم اونو دلم نوشت، تو آرزوهای محال

روزای خالی از درنگ کجا میرید با این شتاب؟
نگاه کنید به این روزا از پشت چهره نقاب
نگاه کنید که این روزا پنجره ها بسته شده
ازتکرار بی کسیا دل تو سینه خسته شده
نگاه کنید زندگیمون پر شده از مکر و دروغ
بازم دلو فریب میدیم ،تو این روزای بی فروغ
تو آسمونا می شماریم ستاره های مردرو
به هم دیگه قرض نمیدیم، بذرگلای خنده رو
دقیقه ها رومی شماریم تا بشه روز تازه ای
باز دل عاشقم شکست، چه اتفاق ساده ای
فقط میگن مسافری تو این روزای پر شتاب
جاده هارو طی می کنی تا می رسی به یه سراب
آرزوهات یکی یکی جلوی اون چشات میان
تو ذهن تو نقش می گیره صدتا سوال بی جواب
واسه همه آرزوهات با ناله تو اشک می ریزی
تازه حالا حس می کنی چقدر غریب وبی کسی
زندگی رو حالا بفهم روزای سخت وپر ملال
دوباره دست تکون بده برای رویای محال
 

سکوت تو ای آینه گم می کنه عکس منو
این دل من جا می زاره حتی روزای روشنو
ای آینه چیزی بگو، اگه شده واسه یه بار
به خاطر خدام شده منو به خاطرت بیار
ای آینه همدم من خستگی رو بگیر ازم
تواین روزای پرملال خیلی خیلی دیگه کمم
ای آینه تو ذهن توفقط یه عکس مونده ازم
سر اومده طاقت دل توغصه واین همه غم
ای آینه سکوت تو همدم فریاد منه
اما چه فایده که بازم این گوش دنیامون کره
نجات عاشقانه ها برای بار آخره
ای آینه راستی بگو جاده با کی همسفره؟
ای آینه بهم بگو شب تا سحر فکر چیی؟
با کسی هستی یا توهم ، همخونه تاریکیی
ای آینه دعا بکن قلب تو پاک می دونم
من همه سادگیتو از توی چشمات می خونم
ای آینه تنها نمون تنهایی قسمت منه
مردن وپوسیدن دل سهم دقایق منه
ای آینه پرنده شو برو به آرزوی دور
برو تا باز نبیننت آدمای همیشه کور.
 

راوی غصه ها شدم این دیگه حاشا نداره
ببین دل شکستمو، ببین دیگه نا نداره؟
تو جنگ آسمونو ماه چشام فقط یه ناظره
تنم برای جون دادن همیشه حی وحاظره
حرمت سقف آسمون دیگه شکسته مهربون
اونم داره میره سفر دیگه شدم بی همزبون
ازعشق واون همه صفا چندتایی مونده خاطره
دیگه کسی نمی شینه غروبا پشت پنجره
عشقم شده عروسکی افتاده دست بچه ها
چی می دونن ازعاشقی آدمای پر مدعا
تنهایی منظره رو، نظارگر شدم بازم
با بوسه قاصدکا براتون آهنگ بسازم؟
تا مرز خونه خدا تا شب بازم قدم زدم
برای دیدن خودم، یه سری به عدم زدم
توعشق ودلدادگیا، سهم منم شده جنون
دارم میمیرم ای خدا شکنجه می شم از درون

اشعار امیر عسگری

حالا من اینجا نشستم روبه روی بوم دنیا
ساده وخسته و تنها، چشم به راه صبح فردا
حرفای صمیمی تو همشون تلخن و سنگین
تموم شبای عمرم مثل حرفات شده غمگین
یادمه مادر بزرگم زیر گوش من می گفتش
قصه زندگی ما قصه سنگ و شیشه
روزای زندگی ما سیاه مثل همیشه
من هنوز اینجا نشستم توی این سکوت ساحل
خودم اون جا بودم اما فکر من یه جای باطل
فکر من یاد گذشتس فکرفصل بچگیا
همشون گذشتن اما از اونا چی مونده حالا
من دارم مثل یه ماهی، جون می دم آروم می میرم
نمی دونم وقت مردن چرا آروم نمی گیرم
نگو واسه مردن من هنوز این لحضه ها زوده
خیلی وقته مردم اینجا کسی با خبر نبوده
واسیه دیدن مرگم روح من چه دیر رسیده
توی اون شب و شلوغی، هیچ چیزی انگارندیده
توی بخت وسرنوشتم می دونی که من اسیرم
یه روزی بهار بودم من حالا من خود کویرم.