فکرهای مشوش در حواشیح کتابها پدیدار است
اکنون من مانده ام و کتابهای نا تمام و این همه آرمان و آرزو...
چشم و گوش به نفرینی
در وقفِ آدمیان بود،
اگر نَه سپیدِ پگاه،
هم زردِ نیمروز
هر روز
سرخ تعبیر شد
و کاهنده کوه به فریادِ سکوت
همان اشارتِ تاریک کرد
که برگِ دَم زده در هُرمِ آفتاب
با رقصِ واپسین تا خاک.
بیصدا بیبهانه نیست،
ما نیز
بیصدا بیبهانه نبودیم.
همصدا
ـ حیرتا ـ به شادترین ترانه شدیم،
به شادترین ترانه و پیداست،
پایانِ ترانه را
نَه که نمیدانی،
خوب اینچنین که تو میخوانی.
در خانه سِحرِ سرانگشتت
همه عمر دریچه گشود.
بانویِ همه سِحر!
از چشمِ آسمان
هم نشانهی توفان را
نَه که نمیخوانی،
نبضِ نسیم را
خوب اینچنین که تو میدانی.
دور از خروشِ خیابان
در خانه سکوتیست امروز،
به گوشِ آفتابنِشین
گوئی سکوتِ روستا،
میانِ دشت
وقتی به کارِ ساقه و داس
همهمه میشود.
طلسمی شکسته است انگار؛
هزار بهانه، هزار پندار
آرامآرام واهمه میشود.
عشقت
بهایِ خسرانِ بودن است،
حاصلِ سالیانم نَه،
که سال بیتو همه سال
بر کِشتگاهَم
مترسک خمیازه میکشید.
به پیشانی نامت،
خوبِ بیریاضت،
تقدیسِ قَدَمَم شد
بر راهِ بیتقدّس،
همچنان در گوش کلامت
ترانهی تسلّیم باد،
که دشوار باید رفت.
ای که مثل تورو حتی
توی رویا نمی بینم
سر کوچه های ذهنم
به خیال تو میشینم
ببین این زمستون سرد
به منو تو چه جفا کرد
بین ما یه سد محکم
یه کوه یخی بنا کرد
نکنه دلت دوباره
منو اینجا جا بذاره
نکنه چشمای نازت
اشکمو بیاد نیاره
نکنه غریب بمونم
توی شهر آرزوهات
نکنه دیگه نباشم
توی رویا توی فردات
بگو بر می گردی اینبار
هنوزم هستی وفادار
اون روزای خوب رفته
بگو بازم میشه تکرار
انتظار سخته ولی من
طاقتم خیلی زیاده
تا ابد میشینم اینجا
خیره می مونم به جاده
دل من میگه ازعمرم
یه روزم باقی بمونه
میاد اون عشق و امیدم
اون که تنها آرزومه
من امیدم به همینه
من امیدم به همینه
همیشه به چهار راه
دیر می رسم.
و زمین خسته
که دیگر توان مرا ندارد.
باید بنشینیم
و فاصله های کش دار را شماره کنم
کمی انتظار برای من
و گویش تو با زمین
او را صبور تر خواهد کرد.
بمان بر سر خیابان
کمی انتظار برای من
تا تلاقی خطوط موازی به انتظارت خواهم نشستاز کجا آمده بودی. |
بانوی تنهای منگاه با خود عهد می کنم |
تو یک نوری ز خورشیدی
چرا از سایه می ترسی
گمان کردی که چون بیدی؟
چرا از باد می ترسی
نه آن رنگی
که بارانی بشوید جسم بی جانش
نه آن مرداب دلگیری
که گویا مرده فرجامش
نگو جانا که تنهایم
بیا از قطره دریا شو
نترس از حمله ی سرما
بیا یک سرو زیبا شو
بیا بشکن حصار تن
بیا فریادها سرکن
بیا برخیز و با خوابی
تمام دیده ها ترکن
ز خون پک تو ای گل
هزاران لاله می روید
وطن نام اهورا را
برون از خانه می گوید
انتظار
سردرگمی
جستجو
هدیتی است از جانب تو
و قطره های اشکی که از فراق تو می چکد
روح عطشوار مرا سیراب می کند
اینک چه سخت
لبخند معصومانه ی تو
دستان اراده ی مرا تا اوج سقوط می کشاند
و چه بی رحم است
چشمان زیرک تو
در خواب های آشفته ی من
ای کاش بی دریغ بود روزگار در سخاوت خویش
تا ستارگان
آذین آسمان پیوند ما می شدند
مجالی نیست، نازنین
زندگی را فریاد کن!
تپش پرحرارت قلب را مجالی نیست
سرخی خون را فریاد کن!
فرصتی نیست، نازنین
زندگی را تصویر کن!
فوران اشک شوق را فرصتی نیست
آبی عشق را تصویر کن!
که تنها نگاه روشنای نیلی صبح سپید برای من کافیست.
آرام و بیصدا گام برمیداشت.
در اعماق سرد و تاریک اکنون خویش،
اندیشهای بود گوییا خاموش!
نقش گنگ آرزوهای نهاناش،
بود شاید
کاین چنین پیدا
غلت میخورد در هذیان گرم خویش!
الههی سکوتی سرشارتر از خیال بود شاید کاین چنین به شهوت
به زیر سینهی خویش میکشیدش!
گیج و عبوس گام برمیداشت.
در رویایی که از تنگنای پر پیچ و خم ذهناش
رهی سخت دشوار میپویید.
در خیالی که از دالان دیوارهای پر سکوتاش
بیخیال و شاد چرخ میزد.
در بخارآلود خاکستری خام نگاهاش گام برمیداشت.
تنها، امیدی در دست داشت که مدام میفشردش؛
سیمایی گشاده که از روشنایاش، لبخند بروید
و زندگی در تولدی دوباره اوج گیرد!
برخیز و رختِ رخوتِ خوابِ خرابِ خویش برکن
که برهنهگی را شایستهتر
تا جامهای تار و پودش نفرتی ناموزون
که چنیناش بافتهای
برخیز و کمرِ نگاهِ کورِ گور گسیختهات بشکن
که سیاهی را بایستهتر
تا نمایی ذره ذرهاش تاریِ ناهمگون
که چنیناش ساختهای
روزای خالی از درنگ کجا میرید با این شتاب؟
نگاه کنید به این روزا از پشت چهره نقاب
نگاه کنید که این روزا پنجره ها بسته شده
ازتکرار بی کسیا دل تو سینه خسته شده
نگاه کنید زندگیمون پر شده از مکر و دروغ
بازم دلو فریب میدیم ،تو این روزای بی فروغ
تو آسمونا می شماریم ستاره های مردرو
به هم دیگه قرض نمیدیم، بذرگلای خنده رو
دقیقه ها رومی شماریم تا بشه روز تازه ای
باز دل عاشقم شکست، چه اتفاق ساده ای
فقط میگن مسافری تو این روزای پر شتاب
جاده هارو طی می کنی تا می رسی به یه سراب
آرزوهات یکی یکی جلوی اون چشات میان
تو ذهن تو نقش می گیره صدتا سوال بی جواب
واسه همه آرزوهات با ناله تو اشک می ریزی
تازه حالا حس می کنی چقدر غریب وبی کسی
زندگی رو حالا بفهم روزای سخت وپر ملال
دوباره دست تکون بده برای رویای محال
سکوت تو ای آینه گم می کنه عکس منو
این دل من جا می زاره حتی روزای روشنو
ای آینه چیزی بگو، اگه شده واسه یه بار
به خاطر خدام شده منو به خاطرت بیار
ای آینه همدم من خستگی رو بگیر ازم
تواین روزای پرملال خیلی خیلی دیگه کمم
ای آینه تو ذهن توفقط یه عکس مونده ازم
سر اومده طاقت دل توغصه واین همه غم
ای آینه سکوت تو همدم فریاد منه
اما چه فایده که بازم این گوش دنیامون کره
نجات عاشقانه ها برای بار آخره
ای آینه راستی بگو جاده با کی همسفره؟
ای آینه بهم بگو شب تا سحر فکر چیی؟
با کسی هستی یا توهم ، همخونه تاریکیی
ای آینه دعا بکن قلب تو پاک می دونم
من همه سادگیتو از توی چشمات می خونم
ای آینه تنها نمون تنهایی قسمت منه
مردن وپوسیدن دل سهم دقایق منه
ای آینه پرنده شو برو به آرزوی دور
برو تا باز نبیننت آدمای همیشه کور.