به نوزادی که
تازه از خواب تولد برهاسته
بنگر
بنگر به نگاه پک و غریبش
و صدایی که با ملائک هم نواست
و تپش قلبش چون
تیک تک ساعتی
که تازه کوک شده
تازه
برای
دنیایی که
با همه کس
حتی ، زمان غریبه است
پنهان نمی کنم
خانم ها
آقایان
من نیز می دانم که میوه
در سوگواری طعم ندارد
حرف اگر بزنیم
حرف آوازهایی ست
که زیر باران هم
می توان خواند
اسمان است و من و یک پرواز
ما به دنبال چه ایم از اغاز
ما گریزان و شتابان و پریشان حالیم
زندگی چیست کز او می نالیم
زندگی
داستان مردیست
که به نان اندیشید
صبح تا شام دوید
و به نانش نرسید
زندگی
قصه ی پیرزنیست
که پی کارگران می خوابید
پیر مردش شاید
که مداوا بشود
زندگی
گریه ی دخترکی در سبد است
که مادر می خواست
دست ها مشت به دیوار سبد می کوبید
ناز ان دخترک زیبا را هیچ عابر نخرید
زندگی
شاخه گلی پشت چراغ سرخیست
که به دستان ظریف پسری نه ساله
سوی ما می اید
سبز میگردد و از نو حرکت باید کرد
زندگی
تلخ ترین فاجعه ی عمر من است
چه کسی بود مرا دعوت کرد
زود تر باید رفت
زود تر باید مرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای صفحه کلیک کنید
اسمان است و من و یک پرواز
ما به دنبال چه ایم از اغاز
ما گریزان و شتابان و پریشان حالیم
زندگی چیست کز او می نالیم
زندگی
داستان مردیست
که به نان اندیشید
صبح تا شام دوید
و به نانش نرسید
زندگی
قصه ی پیرزنیست
که پی کارگران می خوابید
پیر مردش شاید
که مداوا بشود
زندگی
گریه ی دخترکی در سبد است
که مادر می خواست
دست ها مشت به دیوار سبد می کوبید
ناز ان دخترک زیبا را هیچ عابر نخرید
زندگی
شاخه گلی پشت چراغ سرخیست
که به دستان ظریف پسری نه ساله
سوی ما می اید
سبز میگردد و از نو حرکت باید کرد
زندگی
تلخ ترین فاجعه ی عمر من است
چه کسی بود مرا دعوت کرد
زود تر باید رفت
زود تر باید مرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای صفحه کلیک کنید
اسمان است و من و یک پرواز
ما به دنبال چه ایم از اغاز
ما گریزان و شتابان و پریشان حالیم
زندگی چیست کز او می نالیم
زندگی
داستان مردیست
که به نان اندیشید
صبح تا شام دوید
و به نانش نرسید
زندگی
قصه ی پیرزنیست
که پی کارگران می خوابید
پیر مردش شاید
که مداوا بشود
زندگی
گریه ی دخترکی در سبد است
که مادر می خواست
دست ها مشت به دیوار سبد می کوبید
ناز ان دخترک زیبا را هیچ عابر نخرید
زندگی
شاخه گلی پشت چراغ سرخیست
که به دستان ظریف پسری نه ساله
سوی ما می اید
سبز میگردد و از نو حرکت باید کرد
زندگی
تلخ ترین فاجعه ی عمر من است
چه کسی بود مرا دعوت کرد
زود تر باید رفت
زود تر باید مرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای صفحه کلیک کنید
اسمان است و من و یک پرواز
ما به دنبال چه ایم از اغاز
ما گریزان و شتابان و پریشان حالیم
زندگی چیست کز او می نالیم
زندگی
داستان مردیست
که به نان اندیشید
صبح تا شام دوید
و به نانش نرسید
زندگی
قصه ی پیرزنیست
که پی کارگران می خوابید
پیر مردش شاید
که مداوا بشود
زندگی
گریه ی دخترکی در سبد است
که مادر می خواست
دست ها مشت به دیوار سبد می کوبید
ناز ان دخترک زیبا را هیچ عابر نخرید
زندگی
شاخه گلی پشت چراغ سرخیست
که به دستان ظریف پسری نه ساله
سوی ما می اید
سبز میگردد و از نو حرکت باید کرد
زندگی
تلخ ترین فاجعه ی عمر من است
چه کسی بود مرا دعوت کرد
زود تر باید رفت
زود تر باید مرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای صفحه کلیک کنید
اسمان است و من و یک پرواز
ما به دنبال چه ایم از اغاز
ما گریزان و شتابان و پریشان حالیم
زندگی چیست کز او می نالیم
زندگی
داستان مردیست
که به نان اندیشید
صبح تا شام دوید
و به نانش نرسید
زندگی
قصه ی پیرزنیست
که پی کارگران می خوابید
پیر مردش شاید
که مداوا بشود
زندگی
گریه ی دخترکی در سبد است
که مادر می خواست
دست ها مشت به دیوار سبد می کوبید
ناز ان دخترک زیبا را هیچ عابر نخرید
زندگی
شاخه گلی پشت چراغ سرخیست
که به دستان ظریف پسری نه ساله
سوی ما می اید
سبز میگردد و از نو حرکت باید کرد
زندگی
تلخ ترین فاجعه ی عمر من است
چه کسی بود مرا دعوت کرد
زود تر باید رفت
زود تر باید مرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای صفحه کلیک کنید
حرفی نزن
تنها نگاه کن
رقص بلور پیکر احساس
در تنگ اعتماد چه زیباست
ـــــــــــــــــــــــــ
بر روی لینک بالا کلیک کنید
حرفی نزن
تنها نگاه کن
رقص بلور پیکر احساس
در تنگ اعتماد چه زیباست
ـــــــــــــــــــــــــ
بر روی لینک بالا کلیک کنید
حرفی نزن
تنها نگاه کن
رقص بلور پیکر احساس
در تنگ اعتماد چه زیباست
ـــــــــــــــــــــــــ
بر روی لینک بالا کلیک کنید
در کارگاه خود
سرب مذاب را
بر دیده دست سود
بت را به بر گرفت
فریاد بر کشید
همزاد گمشده ام
یافتم تو را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ----
برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای صفحه کلیک کنید
کسب درآآآآآآآآآآآآآآآآآمد وااااااااااااااااااااااااااااقعی از اینترنت
برای اطلاعات بیشتر بر روی لینک بالای صفحه کلیک کنید
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای ، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
" بادا " مباد گشت و " مبادا " به باد رفت
" آیا " ز یاد رفت و " چرا " در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا .... در گلو شکست
گفتی که ساده ای
گفتی که ساده ای
موج صدای تو
همرنگ نور شد
تابید بر سیاهی چشمم
دنیا سپید شد
دنیا سپید شد
پیچید بر تنم
من آمدم به سوی تو سر تا به پا عروس
با تاجی از شکوفه ی بادام های باغ
آمیخت پیکرم
با دانه های خک
آمیخت چشم من
با ذره های ساده ی مهتاب
با ذره های ساده ی آبی
بنفش
سرخ
اما صدا صدای تو گم بود
بادام تلخ شد
آه ای همه بسیط مرکب
پیراهن سپید تنم ... وای
_______________________
برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای صفحه کلیک کنید
در خوابهای کودکی ام
هر شب طنین سو قطاری
از ایستگاه می گذرد
دنباله ی قطار
انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد
انگار
بیش از هزار پنجره دارد
و در تمام پنجره هایش
تنها تویی که دست تکان می دهی
آنگاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله می کشد
با دود گیسوان تو در باد
در امتداد راه مه آلود
در دود
دود
دود ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ--
برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالا کلیک کنید
بامن بگو با من بگو
با زبانی در گذشته این کنون
درهمین لحظه هایم
در اکنون شدنشان
ورای نجابت پنج سالگی این احساس را
چه چیز جز حقیقت بودن
به فردایی نوید خواهد داد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای صفحه کلیک کنید
برای حمایت از این وبلاگ بر روی لینک بالای وبلاگ کلیک کنید
حتی برای خودتان یک شغل ایجاد کنید
با تشکر
شغلی با درآمد عالی.
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟
صدای آب می آید ، مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟
لباس لحظه ها پاک است.
میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف ، نخ های تماشا ، چکه های وقت.
طراوت روی آجرهاست، روی استخوان روز.
چه می خواهیم؟
بخار فصل گرد واژه های ماست.
دهان گلخانه فکر است.
سفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند.
ترا در قریه های دور مرغانی بهم تبریک می گویند.
چرا مردم نمی دانند
که لادن اتفاقی نیست ،
نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط
دیروز است؟
چرا مردم نمی دانند
که در گل های نا ممکن هوا سرد است؟
هرگزندیدیم...زیرا سالهاست دور از خلوتت همه را ههای ممنوع بیگانه را آزموده و بتو رسیده ام.
"جاده دلتنگ رفتن"
باید بالهای پرواز را بگسترم و رها شوم از طلسمی که به بندم می کشد.
"جاده آغوشش را باز می کند"
روحم را جا خواهم گذاشت .هماننده دوستی وفادار...
هرشب نزد تو خواهد آمد و در خا موشی شب آهسته در گوشت خواهد خواند
مرا بیاد آور.........