در رویاهای خوش, پار و پیرار.
حقیقت, سنگی, جاری
و بلورهای باور
که می شکنند
در زمزمه های سنگ.
بیداری, من و تو
در بیداری نیست،
در تنش, تب آلودهء
جوانه ای ست
که سنگ و یخ را می شکند،
در شب, زمین.
((مرا بیاد آور
در خلوت ترین شب سال نو
با کبریت های که در دستهایم می سوزند
و خیال تو را به یاد من می آورند
مرا به یاد آور
که حتی در غمناک ترین سپیده ی این عشق
هم مردمان سزمین شب های خلوت نخواهد فهمید
که خیال تو آخرین هنگامه ی مرگ من است..!!!))