جوانی را شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را تباه کردم جوانی را
بازوانت را به مستی حلقه کن بر گردنم تا بلرزد زیر بازوهای سیمین دلم
دانی که چرا زمیوها سیب نکوست نیمش رخ عاشق هست ونیمش رخ دوست
امشب ای ماه بدرد دل من تسکین یاخرای ماه توهمدردمن مسکینی
همه درچشمه مهتاب غم از دل شویند امشب ای مه توهم ازطالع من غمگینی