لحظه ای در کلبه ام تابید و رفت
آمد از خاک زمین اما چه زود
دامن از خاک زمین برچید و رفت
دامن از چشمان من پنهان نمود
از نگاهم راز ها فهمید و رفت
گفتم این جا روزنی از عشق نیست
پیکرش از حرف من لرزید و رفت
گفتم از چشمت بیافشان قطره ای
ناگهان چون چشمه ای جوشید و رفت
گفتمش من را مبر از خاطرت
خاطراتش را به من بخشید و رفت