جوک سرگرمی...........

برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای وبلاگ کلیک کنید

جوک سرگرمی...........

برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای وبلاگ کلیک کنید

نیمکت کهنه باغ
 خاطرات دورش را
 در اولین بارش زمستانی
از ذهن پک کرده است
 خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم
 خاطره آوازهایی را که هرگز نخوانده بودی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ-

برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای صفحه کلیک کنید

کار در منزل با حقوق عالی

رو لینک بالای صفحه کلیک کن

بای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای صفحه کلیک کنید

برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای صفحه کلیک کنید

دنبال کاری؟؟؟؟؟؟؟؟

با کلیک بر روی لینک بالا لذت کار در منزل را بچشید

برای حمایت از وبلاگ روی لینک بالای صفحه کلیک کنید

آمدند
دوباره ابرها آمدند
و چتر ، در سیاهی چند ماه فراموشی
دوباره به من فکر می کند
به جاده هایی که هنوز به دنیا چسبیده اند
به غربتی که میان کلمات و سفر
چه قدر سنگین
مرا به راه می برد
تو رابه خانه می آورد
در این سفر که ماه سفید است
و آسمان که همان آبی بود
وقتی از نیمه ی مرطوب ماه بر می گردم
وقتی از ماه شبانه ی خیس
که به چشم کودکان چسبیده می ایم
چه قدر کنار پنجره برایت می آورم
چه قدر راه نرفته برای سفر
در این سفر
میان سنگینی کلمات
به پروانه ها فکر می کردم
 که دور کودکی های از مدرسه تا جاده های جهان چرخیدند
در این سفر
چه قدر رها می شوم
نه اینکه من از غربت کلمات
که تمام دنیا از من رها می شود
حالا که خوب
از نیمه ی مرطوب ماه
به دنیا نگاه می کنم
این همه شهر که هر روز ، ناخواناتر می شوند
این همه آدم که عصرها ، بی نام به خانه بر می گردند
چه قدر بی پروانه و کودکی
چه قدر بی زمزمه و چتر
به راه همین طور ، نمی دانی تا کجا افتاده اند
به شهرهای همین طور ، نمی دانی تا چه وقت بزرگ می روند
و ایندنیا ، همیشه به دست های ما چسبیده است
نگاه کن
دوباره ابرها آمدند

 

تو خونه بشین و کار کن

رو لینک بالا کلیک کن تا بفهمی چه خبره.......

هر بامداد،
مرگ بر سر راهم نشسته است به صبحانه،
میزی کوچک با نیمرو و عسل،
اما بی لبخند.
شاید اگر می دانست،
شوم ترین رویداد هم از آغاز میلاد من بود،
لبخندی چاشنی قهوه ی تلخش می کرد،
پیش از آنکه برخیزد.

کسب در آمد از طریق اینترنت برای اطلاع بیشتر بر روی لینک زیر کلیک کنید

شعری بگو به رنگ سرود نگفته ای
حرفی به عطر و بوی گل ناشکفته ای
من هر چه گفته اند، شنیدم ز می فروش
جامی بیار از سخن ناشنفته ای
گاهی ز طرح پنجره ی نیم بسته ای
گاهی زیاد آرزوی نیم خفته ای
آویزه ای بساز، که جانش کند پسند
در گوش هوش من بنما در سفته ای
با من بگو به لطف لب بسته، داستان
داری اگر حکایت راز نهفته ای
گردی به خاطری ننشانید همچو اب
هر رهروی که رفت، ره پاک رُفته ای
در رنگ و بوی گوهر فطرت شناور است
حرف نگفته است، گل ناشکفته ای

 غزل ، هرواژه را از " گفت ِ مردم " راه نیست
هر که زین آیین گریزد ، جز تنی گمراه نیست !
واژه اینجا ، زبده الماسی بود با صد تراش
آن که چون آیینه ، رویش تیره با هر آه نیست !
مدح کس زین نغمه بیرون کن ، که آن فرزانهع گفت :
" عرصه یشطرنج ِ رندان را مجال ِ شاه نیست ! "
" گفت ِ مردم " در غزل ، گلبانگ ِ ناسازی زند
کله پز دانی که با دانا دلان ، همجاه نیست !
مردمان نیک اند و من ، دلبسته بر هر نغز و نیک
لیک هر جا سر زند خورشید ِ تابان ، ماه نیست !
زعفران ها از غزل روید ، به چندین رنگ و بو
آن که یک تارش اگر جویی ، به دشتی کاه نیست !
زیر ِ این دیبای ِ رنگین ، با هزاران طرح و نقش
دشنه ها باشد که کس از بودنش ، آگاه نیست !
گر ، به کوتاهی گراید دامنش هنگام ِ گفت
دست ِ اقیانوس ِ معنی از سرش کوتاه نیست
قفل ِ زرین خورده ، بر این گنج ِ مروارید و لعل
لیک اگر جویی کلدیش پیش ِ هر خودخواه نیست
رنج ِ پیشین جامگان ، کوبیده این وادی به گام
خوشخرامان را به رفتن راه هست و چاه نیست
یاوه ها بگذار و لختی ، بر غزل گفتن گرای
زانکه هر گاهی که این فرمان بری ، بیگاه نیست
ای فریدون ، هر که زین دیرینه آیین سر کشد
مزد ِ طفیانش به جز آن خنده ی قهقاه نیست 
 

برو رو لینک بالا کلیک کن ببین چه خبره...................

دیروز که باز می گشتم،
همه ی راه را آفتاب غروب می کرد.
می دانی غروب چیست؟
آن بالا، ابرها چون کوه ها می ماندند:
دیواری در افق برکشیده، سیاه در دل کویر.
می دانی کویر چیست؟
در راه بازگشت،
در تمام راه،
آفتابی در کویری غروب می کرد.
می دانی دل چیست؟

بالاخره بارید،
آسمان را می گویم دیگر،
که روزها سر به گریبان بود.
حالا هی ابرهای سپید پنبه ای می ایند و می روند در خیالش،
که باز فکرهای دلگیر خاکستری نکند.

آژند اندازه گر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ-

برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای صفحه کلیک کنید

در داخل منزل بشین و کسب درآمد کن

منتظر چی هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بر روی لینک بالای صفحه کلیک کن ودرآمد واقعیرا تجربه کن

یک کار مناسب در منزل روی لینک بالای صفحه کلیک کن

 

برای اطلاعات بیشتر بر روی لینک بالای صفحه کلیک کنید

برای کسب درآمد بر روی لینک بالا کلیک کنید

برای حمایت از ویلاگ بر روی لینک بالای صفحه کلیک کنید

 باید عاشق شد
 دیوانه شد
 رفت و شکست
 کوله باری شد
 در پیچ رهی
یا غباری شد
 و از کوچه گذشت
تیله سنگی شد و غلطید به رود
 باید از کوچه
گذشت

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ----

برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای صفحه کلیک کنید



 

بپیچ ای تازیانه ! خرد کن ، بشکن ستون استخوانم را
 به تاریکی تبه کن ، سایه ی ظلمت
بسوزان میله های آتش بیداد این دوران پر محنت
 فروغ شب فروز دیدگانم را
 لگدمال ستم کن ، خوار کن ، نابود کن
 در تیره چال مرگ دهشتزا
امید ناله سوز نغمه خوانم را
 به تیر آشیاسوز اجانب تار کن ، پاشیده کن از هم
پریشان کن ، بسوزان ، در به در کن آشیانم را
بخون آغشته کن ، سرگشته کن در بیکران این شب تاریک وحشتزا
 ستمکش روح آسیمه ، سر افسرده جانم را
 به دریای فلکت غرق کن ، آوازه کن ، دیوانه ی وحشی
 ز ساحل دور و سرگردان و تنها
 کشتی امواج کوب آرزوی بیکرانم را با وجود این همه زجر و شقاوتهای بنیان کن
 که می سوزاند اینسان استخوان های من و هم میهنانم را
 طنین افکن سرود فتح بیچون و چرای کاررا
سر می دهم پیگیر و بی پروا ! و در فردای انسای
 بر اوج قدرت انسان زحمتکش
 به دست پینه بسته ، میفزارم پرچم پرافتخار آرمانم را

 

برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای صفحه کلیک کنید

وقتی
یکشنبه ای
 از یکشنبه ها
و شاید
دو شنبه ای
 از دوشمبه ها
 مرگ سراغ مرا بگیرد
 چیزی فراتر از عشق
 آری عشق
این کهنه کلام دلاویز
 چشمانم را
 با خواب رازقی ها
پیوند خواهد زد
 و پیچک واهمه سالیان را
به مهر خواهد گسست

 

 زندگی را می خواهیم
 و همواره
 فراموشی آن را
 پی دستاویزیم
افتاده ایم
 در دام پندارها
گمگشته ی هزار توی باورها
فوران زدن
 خالی شدن
 از نو زاده شدن
 باز هم متولد خواهم شد
 در کمین لحظه ای هستم
 

 

شهریست در خموشی و دیوارهای شهر
گشتند تکیه گاه من هرزه گرد مست
با خویشتن به زمزمه ام این حدیث را
 یا هست آنچه نیست و یا نیست آنچه هست
 داغم به لب ز بوسه یک شب که شامگاه
 زخمی نهاد بر دلم و آشنا شدیم
 با یک نگاه عهد ببستیم و او مرا
نشناخت کیستم ! سپس از هم جدا شدیم
شهریست در خموشی پرهای یک کلاغ
بر پشت بام کلبه ی متروک ریخته
 یخ بسته است ، گربه سر ناودان کج
مردی به راه مرده و مردی گریخته

 

برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای صفحه کلیک کنید

در امتداد غروب چشمهایم طلوعی دوباره اش
در بستر شکسته ی بازوانم پروازی باش
بر اصوات مرده ی لبانم قناری ها و جیرجیرک ها را و سهره ها را رها کن
با گامهایت بر سنگفرش سینه ام رقصی پر شکوه را آغاز کن
و مرداب دلتنگی ام را پر کن از شکوفه ها ییکه میوه خواهند داد

برای حمایت از وبلاگ بر روی لینک بالای صفحه کلیک کنید

سرزمینی سترون
 و انتظار بلوغ
 بی گذشت فصول
 در پاییزی ماندگار
 زنجیری از زمین برپا
بندی از آسمان بر دست
 هراسی از گرداب در برابر
 تصویری از مرداب دوردست

 همین چند لحظه پیش
لابد
 پروانه ای که باید
از پیله درنیامده است و
 جایی ، دستی ، گلوی کسی را فشرده است و
 کسی ، کنار سرنگش به خواب رفته است و
 همین چند لحظه پیش
 که برایت نوشتم
عزیزترینم
زمین به اوراد عاشقانه محتاج است