به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر.روزت مبارک
آسمانی پر از ستاره، دشتی پر از گل،
تقدیم به آنی که بهشت زیر پایش جا دارد
به مادرم...
که مهرش تا ابد در دلم جای دارد.
مادرای معنی ایثار تو گل باغ خدایی
توی روزگار غربت با غم دل آشنایی
مینویسم ازسرخط مادر ای معنی بودن
مینویسم تا همیشه توئی لایق ستودن
خوشبختی خطر کردن است
دلبسته ی کفش هایش بود.کفش هایی که یادگار سالهای نوجوانی اش بودند.دلش نمی آمد دورشان بیندازد.هنوز همان ها را می پوشید.اما کفش ها تنگ بودند و پایش را می زدند،قدم از قدم اگر بر می داشت تاولی تازه نصیبش می شد.
سعی می کرد کمتر راه برود که رفتن دردناک بود.
می نشست و زانویش را بغل می گرفت و می گفت: خانه کوچک است وشهر کوچک و دنیا کوچک.
می نشست و می گفت : زندگی بوی ملامت می دهد و تکرار. می نشست و می گفت :خوشبختی ،تنها یک دروغ قدیمی است.
او نشسته بود و می گفت که پارسایی از کنار او رد شد. پارسا پابرهنه بود و بی پای افراز.او را که دید لبخندی زد و کفت:خوشبختی دروغ نیست اما شاید تو خوشبخت نشوی زیرا خوشبختی خطر کردن است و زیباترین خطر ، از دست دادن.
تا تو به این کفش های تنگ آویخته ای،دنیا کوچک است و زندگی ملال آور.جرأت کن و کفش تازه به پا کن.شجاع باش و باور کن که بزرگ تر شده ای.
اما او رو به پارسا کرد و به مسخره گفت:اگر راست می گویی پس خودت چرا کفش تازه به پا نمی کنی تا پابرهنه نباشی؟
پارسا فروتنانه خندید و پاسخ داد:من مسافرم و تاوان هر سفرم پای افرازی بود.هر بار که از سفر برگشتم پای افراز پیشینم تنگ شده بود و هر بار دانستم که قدری بزرگتر شده ام.هزاران جاده را پیمودم و هزارها پای افراز را دور انداختم تا فهمیدم بزرگ شدن بهایی دارد که باید آن را پرداخت.
حالا پا برهنگی ،پای افراز من است.زیرا هیچ پای افرازی دیگر اندازه ی من نیست
کسانی هستند که با ما صحبت می کنند، ما به آنها گوش نمی دهیم، کسانی هستند که ما را آزار می دهند اما جراحت عمیقی باقی نمی گذارند، اما کسانی هم هستند که تنها سر راه زندگی ما قرار می گیرند ولی مٌهر و نشانشان را برای همیشه برای ما می گذارند. «سیسیلیا میرکز»
لره داروخونه داشته، یک روز جلو در مغازه بزرگ مینویسه: سوسک کش جدید رسید! خلاصه بعد یک مدت یک بابایی میاد تو میگه: ببخشید، جریان این سوسککش جدید چیه؟ این خونة ما رو سوسک سر گرفته. لره میگه: این دارو خیلی جدیده و بازدهیش هم تضمینیه. شما این دارو رو میریزید تو یک قطره چکون، بعد کشیک میکشید تا سوسکها رو بگیرید. هر سوسک رو که گرفتید، در روز سه نوبت (صبح و ظهر و شب) تو هر چشمش دو قطره ازین دارو میچکونید، بعد از یک مدت سوسکها کور میشن و خودشون از گشنگی میمیرن!
دختر اصفهانیه به دوست پسرش میگه : شب بیا خونه مون , اگه موقعیت خوب بود من یه سکه میندازم پائین .. شب میشه . دختره یه سکه میندازه پائین . ولی هر چقدر صبر میکنه می بینه پسره نمیاد بالا سرش رو از پنچره بیرون میکنه میپرسه : چرا نمیای؟ پسره میگه : دارم دنبال سکه می گردم . دختره میگه :بیا بالا . بهش کش بسته بودم . الان تو دست خودمه
وفای شمع را نازم که بعد از سوختن ...به صد خاکستری در دامن پروانه میریزد...نه چون انسان که بعد از رفتن همدم... گل عشقش درون دامن بیگانه
متولد شدم در حالی که با ضربه ای محکم فهمیدم باید از ته دل ضجه بکشم و اینجا بود که برای اولین بار فهمیدم دنیایی که به آن وارد شده ام جای راحتی نیست
ای مرگ سر انجام خواهی آمد پس هم اکنون چرا نه؟ زندگی بس طاقت فرساست: لحظه شماری میکنم در انتظار آمدنت. چراغ ها را خاموش کرده و در را باز گذاشته ام چشم به راه تو این سان ساده و شگفت انگیز . به هر شکلی که دلخواه توست ظاهر شو
آنگاه که زندگی همچون ترانه ای جاری می گردد شاد بودن آسان است اما ارزش انسان زمانی آشکار می گردد که در شرایط آشفته نیز لبخند به لب دارد
عشق مانند عابری است که گاه خود را به کوری میزند تا تو از خیابان عبورش دهی بی انکه بدانی عبورت داد. عشق قدم زدن و خیس شدن زیر باران نیست بلکه ان است که یکی چتر شود و دیگری نفهمد که چرا خیس نشد.
جملهای از شکسپیر: «اگر کسی یکبار به تو خیانت کرد، این اشتباه از اوست. اگر کسی دوبار به تو خیانت کرد، این اشتباه از توست»
سرمایه هرکس به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد . ( دکتر علی شریعتی)
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم چه امید عبثی من چه دارم که تو را در خور ؟ هیچ من چه دارم که سزاوار تو ؟ هیچ تو همه هستی من ، هستی من
من آن ابرم که می خواهد ببارد دل تنگم هوای گریه دارد دل تنگم غریب این در و دشت نمی داند کجا سر می گذارد
شادم که در شرار تو میسوزم شادم که در خیال تو میگریم شادم که بعد وصل تو باز اینسان در عشق بی زوال تو می گریم پنداشتی که چون ز تو بگسستم دیگر مرا خیال تو در سر نیست اما چه گویمت که جز این آتش بر جان من شراره دیگر نیست
از قصه ی تلخ رفاقت خسته و بیذارم
ای عزیز/ در غروب تلخ زندگی/بر لب دریاچه ی غم/هجرت زرد تو را/با چشمان خیسم بدرقه میکنم/تا به تو بگویم/زندگی بی تو بی معناست/زندگی بی تو هیچ طلوعی ندارد
آمد ، به طعنه کرد سلامی و گفت : مرد گفتم : که ؟ گفت : آنکه دلت را به من سپرد وانگه گشود سینه و دیدم که اشک عجز تابوت عشق من ، به کف نور ، می سپرد
« زشت بینان » را بگو در « دیده » خود عیب جویند « زندگی » زیباست کو چشمی که « زیبائی » به بیند
عمری گذشت و عشق تو از یاد من نرفت دل ، همزبانی از غم تو خوب تر نداشت این درد جانگداز زمن روی برنتافت وین رنج دلنواز زمن دست برنداشت
اگر سهم من از این همه ستاره فقط سوسوی غریبی است، غمی نیست. همین انتظار رسیدن شب برایم کافیست
برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو . برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه . برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن . برای عشق جون خود تو بده ولی جون کسی رو نگیر . برای عشق وصال کن ولی فرار نکن . برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن . برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش . برای عشق خودت باش ولی خوب باش.
من به یک احساس خالی دل خوشم/من به گل های بهاری(خیالی) دلخوشم/گرچه اهل این خیابان نیستم/با هوای این اهالی دل خوشم
آفتاب را دوست دارم به خاطر وسعت روحش که شب ناپدید می شود تا ماه فراموش کند این حقیقت تلخ را که از او نور می گیرد
تلاش نکن زندگی را بفهمی / زندگی را زندگی کن / تلاش نکن عشق را بفهمی / عاشق شو / و چنین است که خواهی دانست / این دانستن حاصل تجربه توست / هر چه بیشتر بدانی در می یابی که هنوز چیرهای بیشتر و بیشتری مانده که بفهمی
زندگی یعنی مسیری رو به آب ، زندگی یعنی نه بیداری نه خواب زندگی یعنی سرای امتحان ، زندگی یعنی در ان عاشق بمان زندگی یعنی کمی و کاستی ، زندگی یعنی دروغ و راستی زندگی یعنی صفا ، مهر و وفا ، زندگی یعنی ستم ، جور و جفا زندگی یعنی سفر ، راهی دراز
به معتادی گفتند با 45 و 46 و 47 و 48 جمله بساز. گفت : چلا پنجه می کشی؟ چلا شیشه می شکنی؟ چلا هف نمی زنی ؟ چلا هشتی ناراحت؟
غضنفرمیگن چرا زنبورها گل میخورن؟؟ میگه خوب حتما دروازه بانیشون خوب نیست
باز باران بی ترانه گریه های من شبانه می خورد بر سقف قلبم یاد ایام تو داشتن می زند سیلی به صورت باورت شاید نباشد مرده است قلبم ز دستت فکر آنکه با تو بودم با تو بودم شاد بودم؟؟؟ مثل یک گنجشک کوچک بی مهابا پر گشودم بر سر بامت نشستم همچو یک عقاب بی رحم بال من را تو شکستی توی این شبهای تهران گریه کردم چون یتیمان مثل یک رویای کوچک گم شدم در خاطراتت کاش هرگز تو نبودی کاش هرگز تو نبودی ....
از یه ترکه می پرسن دوست داری توی تاکسی با کی بشینی؟ میگه با یه دختر خوش قد و بالا وخوشگل و قد بلند با نامزدش. میگن واااا اخه برای چی بانامزدش ؟ میگه اخه میچسبن به هم جا برای من باز می شه چه انتظار عجیبی...تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی عجیب تر که چه آسان نبودنت شده عادت...چه کودکانه سپردیم دل به قصه قسمت چه بی خیال نشستیم...نه کوششی..نه وفایی...فقط نشسته و گفتیم....خدا کند که بیایی